ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

به رنگ ارغوان

عاشورای حسینی

سلام خوشگل مامان....امسال محرم با وجود ناز دونه حال و هوای دیگه داشت....تاسوعا و عاشورا همراه بابا محمد و عمو علی و دایی مرتضی رفتیم مراسم عربا تو دولت اباد ..ولی نمیدونم چرا امسال برعکس سالهای قبل که روز عاشورا هوا گرم میشد..امسال باد عجیبی میزد .. دیدیم دماغ نازدونه من قرمز شده ترسیدم سرما بخوری .... من و تو اوردن رسوندن خونه و دوباره خودشون رفتن....یاد پارسال بخیر تو دل مامانی بودی من از صبح تا ظهر تو دولت اباد و عربا بودم با دایی ها و لیلا جون و عمو علی ...ولی با تو بهترین برام...دوست دارم نفس ارغوان در عاشورای حسینی                  &nbs...
27 آبان 1392

بدون عنوان

عزیز دلم امروز اولین جمعه ماه محرم بود ...و همایش شیرخوارگان حسینی بود ..که ما خیلی دلمون میخواست تو هم اونجا باشی ....تا تو هم عزادار حسینی باشی..بخاطر همین لباس حضرت علی اصغر برات تهیه کردیم و صبح ساعت 9 من و بابا و دایی بردیمت مصلی ... کمی توی جمع نشستیم و اومدیم بیرون...اخه خیلی شلوغ و گرم بود ...ترسیدم بیشتر تو بمونم اذیت بشی...ایشالله خداقبول کنه عزیزم.... حضرت علی اصغر و امام زمان پشت و پناهت باشه ..... نازدونه مامان من پارسال وقتی تو شکمم بودی برای سلامتی نذر کردم محرم برات اش بپزم ... که مامان جون زحمت کشید درست کردو پخش کردیم...میخوام برای سلامتی دختر نازدونه هر سال نذرمو ادا کنم ..... ...
17 آبان 1392

وقتی اومدی تو شکم من

دخترم ... پارسال تو مردادماه بودبا بابا محمد تصمیم گرفتیم خدا به ما یه نی نی بده که زودتر بزرگ بشه و 3 تایی با هم عشق کنیم..که انگار خدا منتظر بود ما تصمیم بگیریم و تو رو به ما داد. ..(خدایا صدهزار بار شکرت) پارسال تو ابان فهمیدم که داری میای بغلمون وایییی چه روزایی بود. ...7 ابان رفتم دکتر و سونوگرافی و دیدم اندازه یه کنجدی...وقتی  دکتر سونوگرافی گفت خانوم بچتون سالمه... یه حسی رفت تو وجودم که نمیتونم بیان کنم و ناخداگاه اشکم سرازیر شد. ... نمیدونی چقدر به خدا التماس کردیم دختر باشی...قربون خدا برم هرچی ازش از ته دل خواستم بهم داد...خودم عاشق دخترم چون خواهر ندارم و بین خودمون باشه زیاد پسر بچه دوست ندارم ولی بیشتر به خاطر بابا محمد...
4 آبان 1392
1